MUJTABA RONALDO
MUJTABA RONALDO



www.mujtabasamadi.loxblog.com
چرا گرفته دلت، مثل اینکه تنهایی. چقدر هم تنها! خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی. دچار یعنی عاشق. و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد. چه فکر نازک غمناکی! و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است. و غم اشاره محوی به رد و حدت اشیاست. خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست. نه، وصل ممکن نیست، همیشه فاصله ای هست. اگرچه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر، همیشه فاصله ای هست. دچار باید بود و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد، عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه،صدای فاصله هایی که مثل نقره تمییزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر، همیشه عاشق تنهاست... نوشته شده در شنبه بیستم فروردین 1390ساعت 18:9 توسط سما| نظر بدهيد | افسون شده............... افسون شده ی برق نگاهی شده ام دیوانه ی چشمان سیاهی شده ام ای کاش دو چشم من نمی دید اورا ای عشق تباه اشتباهی شده ام نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:10 توسط سما| 4 نظر | است................ تو را دارم ای گل جهان با من است تو تا با منی جان جان با من است چو می تابد از دور پیشانی ات کران تا کران آسمان با من است نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:9 توسط سما| نظر بدهيد | دلبرم................. دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند در فراقش ای دل من بینوایی میکند او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:6 توسط سما| نظر بدهيد | گریه............ دلم تنگ است امشب بهر زاری به روی موج گریه تک سواری صفای گریه ای در خلوتم را نمی بخشم به سال خنده داری نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:4 توسط سما| نظر بدهيد | هست.................. در اوج یقین اگر چه تردیدی هست در هر قفسی کلید امیدی هست چشمک زدن ستاره در شب، یعنی توی چمدان ماه خورشیدی هست نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:3 توسط سما| نظر بدهيد | شعر..................... سردم شده است و از درون می سوزم حالا شده کار هر شب و هر روزم تو شعر مرا بپوش سرما نخوری من دکمه ی این قافیه را می دوزم نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:1 توسط سما| نظر بدهيد | باران................... دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 14:0 توسط سما| نظر بدهيد | ............... من بی تو دمی قرار نتوانم کرد احسان ترا شمار نتوانم کرد گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر از هزار نتوانم کرد نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 13:56 توسط سما| يک نظر | بفرست................................ کم نامه‌ی خاموش برایم بفرست از حرف پرم گوش برایم بفرست دارم خفه می‌شوم در این تنهایی لطفاً کمی آغوش برایم بفرست نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 13:27 توسط سما| نظر بدهيد | تویی.......... اندر دل من بدین عیانی که تویی وز دیده من بدین نهانی که تویی وصاف ترا وصف نداند کردن تو خود به صفات خود چنانی که تویی نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 12:45 توسط سما| نظر بدهيد | در عشق در عشق تو از بس که خروش آوردیم دریای سپهر را به جوش آوردیم چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت رفتیم و زبانهای خموش آوردیم نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 12:42 توسط سما| نظر بدهيد | ترسم.... ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم، بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم، آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب، نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 12:37 توسط سما| نظر بدهيد | رفتی.... رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشک تمام کوچه را تر کردم وقتی که شکست بغض تنهایی من وابستگی ام را به تو باور کردم نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند 1389ساعت 12:24 توسط سما| يک نظر | تنها تو می مانی ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره ی دودی از دودمان باد آب از تو طوفان شد خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد کاهی به دست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوه مادرزاد از خاک ما در باد بوی تو می آید تنها تو می مانی ما می رویم از یاد نوشته شده در شنبه چهاردهم اسفند 1389ساعت 22:2 توسط سما| 3 نظر | لحظه های کاغذی خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی،زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم: شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری مرحوم قیصر امین پور نوشته شده در جمعه هشتم بهمن 1389ساعت 18:9 توسط سما| 5 نظر | عشق دانی که سرآغازش چیست ؟ عشق دانی که سرآغازش چیست ؟ امتداد دو نگاه یکی از عمق دل و قعر وجود ، آن یکی بعد سجود آن زمانی که دو چشمت ، پیله خواهش را به وجودم تابید ودر آن ظلمت و تاریکی شب ، جاده ای روشن را در فراسوی افق دید زدم و تو آن یاور دیرینه من ، که در آن جاده سبز هم نوا با دل سودا زده ام ، پا به اقلیم عدم می نهی و می گذری چشم من خیره به دنبال تو کز غور وجود با دو دستی که به مهر آغشته است ، سوی من آیی و با نغز کلام دل سرگشته و حیرانم را نزد خود می خوانی آه ای یاور من یاد آن روز که در سایه آن سرو بلند ، سخنت بشنودم تو به من گفتی ار آن چشمه نور، تو به من گفتی از آن کاخ بلور گفتی آن چشمه نور ، چشم بر راه تو است گفتی آن کاخ بلور، خواهد آن روز رسد که توأش پادشهی من شنیدم که بگفتی اندرون دل تو، جایگاهی است تهی از برای دل من من دلم اندر کف ، آمدم چشمه نور ، آمدم کاخ بلور آمدم تا که بر آن مسند عشق پادشاهی بکنم در درون دل من ،سبدی بود پر از گل محبت و صفا لیک گلهای سبد اندر آن جایگه ظلمانی که توأش کاخ بخواندی همگی پژمردند ، همگی افسردند دیگر از آن همه گلهای قشنگ ، اثری باقی نیست حال دیگر حتی ، اشکهای من هم ، چاره مردگی آنها را نتوانند کنند تو در آن به اصطلاح کاخ بلور در کنار آن همه چشمه نور سبد پرگل من را بردی خنجر حسرت را تا به ته بر جگرم بنشاندی د رخیالت این است که دلم را بردی . نوشته شده در جمعه هشتم بهمن 1389ساعت 17:48 توسط سما| نظر بدهيد | یا حسین سلام دوستای گلم فرا رسیدن ماه محرم رو بهتون تسلیت میگم. نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آذر 1389ساعت 20:7 توسط سما| 4 نظر | سما نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آذر 1389ساعت 19:47 توسط سما| 4 نظر | عشق باور خزونه....... تو که میگی ای فرشته تو دنیا عاشقی زشته چون که عشق تو این زمونه بی وفایی جا میزاره بعضی آدما که سادن نمیدونن عشق دروغه عشق باور خزونه انتظار برگ برندس دسته هرکی باشه برده اونو خیلی دوست میداشتم تو دلم یه دنیا ساختم دلمو بد جوری باختم آخرش اونو شناختم دلمو شکستو رفتش منو تنها گذاشت و رفتش این یه تجربه ی تلخه که میخوام هیچکی نفهمه نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان 1389ساعت 20:27 توسط سما| 2 نظر | هیچ وقت............. صدای گام های گریه می آید دوباره آمدی کنار پنجره ، شعری نوشتی و رفتی این بار صدای قدم های تو را از پس پرده گاه گناه وگریه شنیدم حالا به اولین ستاره که رسیدی بپرس کدام شاعر غزلپوش شبانه ، عشق را در برگ های ولنگار دفتری کهنه می نوشت اما تو که نشانی شاهراه ستاره را نمی دانی همیشه از سیب و ستاره و روشنی قصرهای کاغذی که می نوشتم می گفتی هزار پروانه هم که بر برگهای دفترت بچسبانی پینه ی پیر و یاس علیل باغچه ی ما گل نمی دهد هیچ وقت بهار طلایی روز و رویا را باور نکردی ! گل من هیچ وقت خدا نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آبان 1389ساعت 20:0 توسط سما| نظر بدهيد | پاییز کم ارز بهار نیست................ دلشوره ی انتظار می باید و نیست یک عاشق بی قرار می باید و نیست یک برگ در انتهای یک شاخه فتاد پاییز کم از بهار می باید و نیست نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آبان 1389ساعت 19:50 توسط سما| يک نظر | امشب..... از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نيستی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب گشتم تمام کوچه ها را، یک نفس هم نیست شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی آرم، تو که می دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب ای ماجرای شعر و شب های جنون من آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب؟ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آبان 1389ساعت 19:46 توسط سما| نظر بدهيد | نیست .... یکی می پرسد اندوه دلت چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست... نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مهر 1389ساعت 16:34 توسط سما| يک نظر | آن جا را نمی دانم........... اینجا آسمان ابریست آن جا را نمی دانم اینجا شده پاییز آن جا را نمی دانم اینجا فقط رنگ است آن جا را نمی دانم اینجا دلی تنگ است آن جا را نمی دانم.... نوشته شده در دوشنبه یکم شهریور 1389ساعت 13:42 توسط سما| 4 نظر | من نمی دانستم! من نمی دانستم! وقت جان کندن من بود نمی دانستم تیغ در گردن من بود نمی دانستم آنچه در حجم پر از درد گلویم پژمرد آخرین شیون بود نمی دانستم تا نمردم بگذارید که فریاد کنم دوست هم دشمن من بود نمی دانستم از همان خنده که معنای عطوفت می داد نیتش کشتن من بود نمی دانستم آنچه من عاطفه پنداشتمش آتش خرمن من بود نمی دانستم لحظه وصل من و دوست،خدا می داند وقت جان کندن من بود نمی دانستم نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم اسفند 1388ساعت 21:39 توسط سما| 17 نظر | .................. روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند گر گ هائي که لباس پدري مي پوشند آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند عشقها را همه با دور کمر ميسنجند خوب طبيعيست که يکروزه به پايان برسد عشقهائي که سر پيچ خيابان برسد

کلید کنید mujtaba ronaldo

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 / 4برچسب:, توسط mujtaba |